به نام خدا

با پوزش فراوان " خطاهای پیش امده خواسته و نا خواسته را نا دیده بگیرید !

هزار داستان : چوپان نمک نشناس - بر اساس واقعیت نگارش و تنظیم شده است 10-12- 1399



سرحد ییلاق ایل باصری در انتهای گلوگاه خرسی - ( دره - رودخانه -سوبتن )طایفه علی شاه قلی خانواده آقای باصری مراسم دو روزه میش برون ( پشم چینی )

چوپانی گله ی داشت فزون از شمار و در جوارش اربابی هم با گله بیشمار از قله و بلندیها بسوی دشت فرود می آمدند . بر حسب زمان ، نیازمند قاطی شدن هر دو گله فرا رسید آنهم برای آب و نمک . اتفاقا قبل از رسیدن به آبشخور و نمکگاه هردو گله در هم آمیختند .آنگاه وقت شوری قبل از شیرینی بود . برای شور شدن مذاق گله بیشمار در بهار ان روز با نمک ریخته شده بر سطوح سنگهای و صخره های تخت و صاف از کیسه چلواری سفید رنگ بر دوش ارباب کار کشته مشت مشت واریز می گردید تا هر حیوانی لیسی و سهمی بر گیرد و با لذت فرو فرستند و همراه نشخوار در هم امیخته و جرعه های اب از روی ان تا به چاقی و اندام انها کمک کنند . به اصطلاح خوش بوم شوند . روی تخته سنگهای گسترده و پهن مشت مشت از درون کیسه با خم شدن همی میریخت و بدنبال خود نگریست تا گله با هجوم خود به سمت صحرای نمکی نمک را بخورند و پس از ان اخرین لیس خود را کامل کنند و رد براق و نمدار بر صخره ها باقی بماند . کپه کپه نمک ها ، آنی تمام شد و با عطش بیش بسوی چاههای آب و چشمه با عجله دوان دوان بودند ،در میان گرد و غبار در حال جویدن بقایای نمک بین دندانهاها تا با اب ان را به شکم اندازند . تا مشت آخر بر سطوح سنگهای دماغه دامنه کوهستان در پراکندگی سنگها افکنده شد ،گله را نیز به پراکندگی زیاد کشانده بود . اما چوپان در انتهای گله تاره دست بکار شده بود .او هم نزد ارباب دیگر شغل چوپانی به دست گرفته بود .نقشه ای در سر داشت . تنها قوچ معروف قوی و پیچ دار شاخ همسایه نمک ریز خود را در لابلای درختان مهار کرد و داشت پشم های هنوز نچیده ان را از گرده و زیر شکم را به زور از پوست حیوان بحال دردناکی جدا میکرد .کاری بسیار دردمند و آزار دهنده و در عین حال سود جو یی. در مدت کوتاهی در رفت و برگشت تند و تیز دو دست توانمند خود بجز تیره کمر حیوان همه از پشم تهی شد . حیوان لوت از پشم را رها ساخت تا از دید ارباب و صاحب گله در میان دیگر گوسفندان محو و نا پدید شود پشمها را در بقچه خالی از نان پیچید و زیر بوته ی چالی پنهان کرد و چوب دستی را بر شانه افکند و بدنبال گله بسوی نمکگاه دوان دوان می آمد ارباب هم در حال مشت مشت نمک پاشان به پشت سر نگاهی انداخت و متوجه شد او لابلای درختان کوتاه قد و درختچه ها چند بار خم و راست میشود . اما تا این حد و اندازه به این فکر نبود که زنده زنده پشم را از پوست محبوب ترین قوچ گله اش جدا کنند. بدن نسبتا عریان حیوان از پشم تخم نفاق در گله پراکند و همه گوسفندان از او هراس داشتند و دوری و رمیده بودند . این حالت عجیب عکس العمل تمامی گله، فورا ارباب را به کنجکاوی سوی ان کشاند تا متوجه یک عمل بیرحمانه در حق گله و ان حیوان گردید . شاید بندرت اتفاقی ان چنانی در ایلات می افتاد که بطور زنده پشم حیوانی را با حالت دردناک از بدن جدا کنند . عمل کندن پشم گوسفند زنده درست مانند کندن پشم گوسفند مرده و حرام شده بسیار سخت و جدا نشدنی و با زور بازو انجام می گرفت . در سالهای خشکسالی و قحطی پشم گوسفندان مرده را از بدن جدا میکردند و در حالت معمول و عادی رسم روزگار و در مرام اهالی ایل نبود تا پشم گوسفند مرده ای یا زنده ای را از بدن جدا کنند . اندکی بعد در نیمه بهار گوسفندان را یکی یکی شسته و با ابزار ویژه ( دوکارد – قیچی ) براحتی پشم را میچیدند اما آن رسم سنتی و رایج در ایل بود وبا همکاری گروهی هر روزی به نوبت در تمام گله های منطقه پشم چینی داشتند . بهر حال فرد غریبه به چوپانی گرفته شده جدید، ابدا به عواقب کار نا صواب خود نیاندیشیده بود . ارباب با دیدن وضع ظاهری قوچ بر آشفت و هر چه درتوان داشت بر سر چوپان فریاد کشید . انقدر که صدایش گرفت و بر لب پشته چاه فوران آب بنشست و سر را میان دو دست گرفت و به حال قوچ خود اه و افسوس میخورد اندکی هم گریست . از این که فردی نابخرد با کندن پشم بدن قوچ ، همه گله را ترسانده و به پهلوها ی حیوان آسیب رسانده بود . او ابتدا انکار کرد اما ارباب زیرک انقدر پرسه زد تا بقچه تازه پیچیده مملو از پشم بین درختچه را جست و بر کول انداخت و به سوی چوپان امد و بنای ناله و نفرین و الفاظ مناسب عمل او بر زبان راند .ارباب عزیز با این عمل نا معمول چوپان با کمال بی رحمی و سود جویی بسی ناراحت شد و تنبیه و جریمه او را بر عهده ارباب و همسایگان وی واگذار کرد . رو به او کرد که ای نامرد روزگار ای کاش خود حیوان را میبردی و می فروختی و این کار را بر او روا نمی داشتی . به چه نیت این عمل درد ناک را برسر او آوردی . سر انجام چوپان زبان باز کرد و اظهار ندامت و به التماس مبادا به ارباب و دیگران بگویی! که کار و حرفه چوپانی را از دست خواهم داد . او خود هم سعی بر مخفی ماندن عمل خود داشت . اگر این خبر به ارباب خود برسد پوست از سرش جدا میکند و تنبیه و جریمه دارد و سرانجام طرد از خانواده و ایل و دربدری در انتظارش بود . اما به دلیل پیشگیری مجدد از روند کار خبر مهم دست به دست و به گوش همه رسید و از ماجرا با خبر گشتند . همه مردم ، نخست به سبب به زور کندن پشم و شکنجه حیوان و در قدم دوم ی نا متعارف چوپان با وساطت بزرگانی از همسایه ها از تنبیه و جریمه خود داری و او را از کار بر کنار کردند و هر گز اجازه ندادند در ایل بماند و او را برای همیشه از شغل چوپانی از ایل راندند .و آن خاطره نا پسند تا مدتها در جمعی از اهالی ایل بر سر زبانها بود و یکی دیگر تجربه گزینش چوپان به روابط چوپانی - اربابی اضافه گشت .شادمان باشید

مطالب تکمیلی :

معمولا افراد صاحب گله ایل برای انتخاب چوپان معیارهای ویژه خود را داشتند . یکی دو هفته ای بطور نا محسوس او را زیر نظر داشتند و اگر لیاقت چوپانی داشت انگاه او را بر می گزیدند . ضرب المثلی می گوید : ماه اگر یک شبه معلوم نشود دو یا سه شبه رخ می گشاید و معلوم میشود : برخی گفته میشود برای آزمون چوپانی شبانگاه چند سنگ ریزه در گیوه او می ریختند و فردا چاشتگاه به بهانه بازدید و شماره گیوه ان را برسی میکردند تا ببینند از ان چند سنگ ریزه عددی باقیست یا نه . اگر به هر دلیل ملکی بدون سنگ ریزه به پایش بود از چالش نخست جان در میبرد و این مراقبت و توجه ادامه داشت تا انتها موفق و یا از آزمون رد میشد عذرش را میخواستند چوپان هم کم کم تجربه می اموخت و خبره و کاری از اب در می امد برخی از ابتدای کار تا اخر عمر به شغل چوپانی نزد یک خانواده باقی بود و همانجا ازدواج و تشکیل خانواده میداد و تا اخر عمر به ارباب خود وفا دار می ماند . !خود دستور کار و روابط و قرداد شفاهی و مکتوب بین ارباب و چوپان دارای نکات جالب بود که اگر مجال یافتیم در جای دیگر از نحوه کار سخن به میان خواهیم آورد . داستان در عین سادگی دارای نکات مفید از گذشته و خاطرات ایل در بر دارد .





هزار داستان :عروسی مجلل با دخالت بزرگان کوتاه و خلاصه شد - قسمت اول

هزار داستان : داستان معاوضه کره خر با قطعه زمین 5000متری اما نشد

هزار داستان :راز لنگه کفش خان بزرگ عاقبت بر ملا شد !

هزار داستان : عمل نا بخردانه یک چوپان -

هزار داستان :خدا حافظی دردناک ناگهانی و ابدی چهار مین دختر ایل

پشم ,گله ,ارباب ,چوپان ,ان ,ایل ,را از ,او را ,و در ,و به ,را بر

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

معرفی محصولات زناشویی مجاز طراحی با udec رژیم لاغری boo-introduction zibae102 ما اینده را میسازیم گفتمانستان دانلود خلاصه کتاب علم موزیک کتاب و نرم افزار اسلامی